خاکریز خاطرات

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->
<

-->-->-->


-->-->-->


-->-->-->

-->-->-->

 http://www.uploadtak.com/images/k2317_y.jpg

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران

چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود

خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم

تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد

بلند شد اومد جبهه

یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم

می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم

یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...

 

... اجازه گرفت و  رفت مشهد

دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه

توی وصیت نامه اش نوشته بود:

در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم

آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...

 

...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود

نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر

گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام

آقا جان چشم به راهم نذار...


... توی وصیت نامه اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود

می گفت امام رضا ع بهم گفته کی و کجا شهید میشم

حتی مکانی هم که امام رضا ع فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود...


...روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است باید بریم سراغشون

فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی خوایم

همه ی بچه ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید

دیدم حمید یه گوشه نشسته و نگاه می کنه

ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟

حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس هاتون رو بکنید ، اونی که باید منو ببره خودش می بره

خود فرمانده اومد و گفت : حمید تو هم بلند شو بریم ...


... بچه ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم

حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت : خداحافظ

کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه

اما وقتی شهید شد و وصیت نامه اش رو باز کردیم دیدیم

دقیقا توی همون روز ، ساعت و مکانی شهیـد شده که تو وصیت نامه اش نوشته بود...                             

      

 

عشق یعنی انتظار...
ما را در سایت عشق یعنی انتظار دنبال می کنید

برچسب : خاطرات شهید, نویسنده : منتظر entezar12 بازدید : 494 تاريخ : دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت: 21:27